آقای میرفطروس باردیگر خامه برکاغذ نهاده و این بار به بهانهی بازبینی کتاب نگاهی به شاهِ» آقای عبّاس میلانی، به بازسازی و وارونه نویسی تاریخ پرداختهاند. من در جایگاه پاسداری از آقای میلانی و کار ایشان دربارهی محمّدرضاشاه پهلوی نیستم. بگذریم که خُردههای بسیاری نیز براین کار داشته و دارم و برخی را در این سالهای پیشین با هم میهنان درمیان نهادهام. گرفتاری من با نیم نگاهِ» آقای میرفطروس، در وارونهسازی راستیهای تاریخ به نام نقد و پژوهش» است که پیشتر در کتاب سوداگری با تاریخ» به آنها پرداختهام. در چند نوشتار به این وارونهسازیها و نیز شگی ایشان در تاریخ نگاری خواهم پرداخت.
****
میرفطروس مینویسد:
اندکی درنگ کنیم و از همهی گزارشهای تاریخی دربارهی پادرمیانی زین العابدین رهنما برای دعوت از آیت الله سیّد حسین قمی از سوی شاه بگذریم و تنها به یک نوشته از سوی یکی از بلندپایهترین رومه نگاران و ت مداران دوران شاه بنگریم. زنده یاد داریوش همایون که درگیری در ت را در نوجوانی و از همان نخستین سالهای پس آغاز پادشاهی محمّدرضاشاه آغاز کرد و در پایان آن دوره، قائم مقام حزب رستاخیز و سپس سخنگوی دولت آموزگار بود، در هشتم بهمن ۱۳۸۹ (ژانویه ۲۰۱۱)، ماهها پیش از چاپ کتاب آقای میلانی به انگلیسی و دو سال و اندی پیش از چاپ فارسی آن کتاب، در گذشت. او پایه گذار حزب مشروطه و از هواداران پادشاهی درایران بود. داریوش همایون در نوشتاری با سرنامهی محمّدرضا پهلوی: سرگشته میان مذهب و فرنگیمآبی» که در ۲٧ ژوئیّه ۲۰۱۰، یک سال پیش از کتاب آقای میلانی در بخش فارسی تارنمای بی بی سی به چاپ رسید، مینویسد:
این ارزیابی مردی است که به شاه وفادار بود؛ مِهر چندانی به مصدّق نداشت؛ از بازگشت فرزند محمّد رضاشاه به تخت شاهی پشتیبانی میکرد؛ همسرش یگانه دختر رهبر ایرانی کودتای بیست و هشت مرداد بود و به راستی یکی از روشنفکران نواندیش ایران به شمار میآمد.
میرفطروس با شگی ویژهی خود در بازسازی تاریخ، مینویسد:
میرفطروس در این تاریخ سازی بی مسئولیّت از جمله این سخن اقای ای را تکرار میکند که:
بلوا یا به باوری قیام» مسجد گوهرشاه، در روزهای ۱۸ تا ۲۲ تیرماه ۱۳۱۴، پنج ماه پیش از بخشنامهی رفع حجاب» در ۲۷ آذر ۱۳۱۴ و شش ماه پیش از مراسم هفدهم دیماه آن سال که آغاز کوشش رضاشاه برای کشف حجاب اجباری بود رخ داد. راستی این است که تاپیش از بخشنامهی رفع حجاب» در ۲۷ آذر در دوران نخست وزیری جم، هیچ نشانی از آگاهی مردم از موضوع کشف حجاب در رومهها و نیز در سخنرانیهای منبری در روزهای رویداد گوهرشاد به چشم نمیخورد! برپایهی یادماندههای نوشتاری و شفاهی انی که از نزدیک با ماجرای گوهرشاد آشنا بودند و یا پیوندهای دیرین با قمی داشتند، نشست گروهی از ان بلندپایهی قم، از جمله حاج آقا حسین قمی، شیخ غلامرضا طبسی و شیخ نیشابوری در شب پایانی خردادماه آن سالّ در واکنش به به بخشنامهی دولت محمّدعلی فروغی برای اجباری کردن کلاه شاپو در۲۸ خرداد ۱۳۱۴ و محدود کرن عزاداریها در مسجدها زیرسرپرستی شهربانی در۳۰ خرداد آن سال بود و نه کشف حجابی که پنج شش ماه دیرتر آغاز شد!!
به این بخشنامهی دوم فروغی در محدودکردن ختم و عزاداری به دوساعت در دو مسجد به گزینش شهربانی آن هم بدون چای و قهوه و سیگار، کمتر پرداخته شده. این کار فروغی به کاستن بخش بزگی از درآمد ها میانجامید و زمان داستان سرایی پُر از گریه و زاری و ذکر مصیبت کربلا را به بهانه درگذشت مرد یا زنی که درگذشته بود از ایشان میگرفت.
از داستان سراییهای حماسی آقای ای و ناشی گری آقای میرفطروس که بگذریم، حاج آقا حسین قمی پس از این نشست و سه هفته پیش از رویدادهای مشهد برای دیدار با رضاشاه و واکنش به قانون لباس متّحدالشکل که سالیانی پیشتر آغاز شده بود و بخشنامههای کلاه اجباری و محدودکردن عزاداری در مساجد زیرنظر شهربانی (و نه کشف حجاب که هنوز سخنی از آن درمیان نبود)، بارسفر بست و راهی تهران شد تا با رضاشاه دیدار کند. او گمان میکرد ازآن جا که در تاج گذاری رضاشاه شرکت کرده بود و به گفتهی خودش، تاج سر رضاشاه گذاشته بود»، شاه به دیدار او خواهد شتافت!
بلندپایهترین مجتهد مشهد در آن زمان، میرزا محمّد آقازاده، دومین پسر خراسانی و برادر آیت الله سیّد احمد کفایی (همسر حمیده خانم، خواهر زین العابدین رهنما که در پایین به او خواهم پرداخت) و کسانی چون شیخ مرتضی آشتیانی کوشیدند تا قمی را از این سفر باز دارند. قمی نپذیرفت و راهی تهران شد و به باغ سراج الملک در شهرری رفت. رضاشاه، محمودجم را به دیدار قمی فرستاد و خود به دیدار با او تن درنداد. راستی این است که پس از رویدادهای مسجد گوهرشاه و پیش از این که رضاشاه به تبعید قمی به عِراق اقدام کند، آیت الله ابوالحسن اصفهانی که مرجع عام شیعیان در آن هنگام بود، فرزندش را به دیدار قمی فرستاد و با کوشش او، قمی پیش از این که تبعید شود، خودرا تبعید کرد و راهی کربلا شد! شیخ حسینعلی منتظری در خاطراتش مینویسد که آقا حسین قمی . اصرار داشت که در تهران با رضاخان ملاقات کند. به همه جا متوسل شده بود و علما خیلی حمایت نکرده بودند».(۲)
بلوای مسجد گوهرشاد را هم واعظ بی دانش بیست و هفت سالهای به نام شیخ محمّد تقی بهلول پس از گستراندن این شایعهی دروغین که قمی به دستور رضاشاه دستگیر شده و زیر شکنجه در زندان به قتل رسیده، به راه انداخت. خود او در این باره نوشته است که از مدتها دنبال چنین مناسبتی میگشتم که به یک مرجع از طرف دولت حمله بشود تا من به یاری او بشتابم».(۳)
بیشتر ان بلندپایهی مشهد نیز با کارهای او سرناسازگاری داشتند و برخی نیز کوشیدند تا اورا از منبر پایین آورند. حجت الاسلام میرزا عبدالرضا کفایی، نوهی خراسانی که مادرش خواهر زین العابدین رهنما است، دراین باره میگوید عموی او مرحوم [میرزا محمّد] آقازاده در جریان واقعهی گوهرشاد دخالتی نداشت و ایشان در مشهد نبودند بلکه در کجدرخت در مِلک ییلاقی مرحوم بایگی، یکی از ارادتمندانشان بودند».(۴)
رویداهای مشهد پی آمدهای دیگری هم در سپهر ی ایران داشت. محمّدعلی فروغی که به راستی یکی از تواناترین ت مداران نواندیش آن دوران بود، از این رو که دامادش محمّد ولی خان اسدی، نایب التولیّهی آستان قدس، به نادرست به همکاری یا همراهی با شورشیان متهم شده بود، از نخست وزیری برکنار گردید و اسدی اعدام شد. فرزندان اسدی هم به زندان افکنده شدند. درگرماگرم این رویدادها، دوتن دیگر که در فراز رضاشاه به پادشاهی دستی بلند و توانا داشتند، نخست راهی زندان و سپس روانهی عراق و لبنان شدند: زین العابدین رهنما و برادرش محمّدرضا تجدّد!
ماجرای کوشش شاه در برانگیختن قمی برای سفر به ایران، بازمی گردد به اندرز پیرامونیان شاه برای توانا کردن جریانهای مذهبی دربرابر حزب توده. محمّد رضاشاه با پادرمیانی فروغی به پادشاهی رسیده بود و سُستی پادشاهی او در آن سالهای آغازین به پایهای بود که وزیر مختار بریتانیا و سفیر شوروی در مراسم تحلیف او شرکت نکردند.
در حالی که رضاشاه از این که پایگاه مرجعیّت شیعی در بیرون از ایران در نجف میبود شادمان و خرسند بود، محمّدرضاشاه به اندرز پیرامونیانش و هایی مانند سیّد محمّد بهبهانی و سیّد محمّد امام زاده (امامی)، امام جمعه کهنسال تهران، برانگیخته شد تا یک رهبری نیرومند دینی برای جلوگیری از نفوذ حزب توده و شوروی در ایران و ماندگاری پادشاهی خود برپاکند. دعوت از قمی نخستین تلاش ناکام او بود. یک سال و اندی پس از بازگشت قمی به نجف، شاه به سفارش آیت الله بهبهانی، در روز ۱۳ آذر ۱۳۲۳ به دیدار آیت الله بروجردی در بیمارستان فیروزآبادی تهران شتافت تا اورا برانگیزد که به قم برود و رهبری شیعیان ایران را در دست بگیرد (پیکره این دیدار در رومههای تهران به چاپ رسید). شاه به این آرزو رسید و پس از درگذشت آیت الله ابوالحسن اصفهانی در سال ۱۳۲٥ در نجف و درگذشت قمی چندماه پس از آن، بروجردی که اینک به قم رفته بود، مرجعیّت عامهی شیعیان جهان شد و کانون مرجعیّت شیعی پس از دویست سال از نجف به قم آمد.(۵)
به ماجرای کوشش برای آمدن قمی به ایران بازگردیم. در این جا است که به نام زین العابدین رهنما که با برجستهترین ان نجف دوست و خویشاوند بود، برمی خوریم.
زین العابدین رهنما یکی از سرشناسترین نویسندگان و رومه نگاران ایران دوران پهلوی است. پدرش شیخ علی شیخ العراقین مازندرانی، از شمار ان برجستهی هوادار مشروطه در پایان قاجار و در گیرودار مشروطه خواهی بود که در نجف میزیست. دخترش حمیده خانم با میرزا احمد (کفایی)، سومین پسر خراسانی، زعیم نجف و نام آورترین مجتهد هوادار مشروطه ازدواج کرد. دوتن از پسرانش، یک سال پیش از کودتای ۱۲٩٩ با رخت دینی به ایران بازگشتند و نامهای خانوادگی غیر دینی و همسو با جُنب و جوش مدرنیته برگزیدند: محمّد رضا تجدّد و زینالعابدین رهنما. تجدّد و رهنما به خیل پشتیبانان فراز رضاشاه به نخستوزیری و سپس پادشاهی پیوستند. رهنما که هرگز در تبریز نزیسته بود، نمایندهی تبریز در مجلسی شد که رای به پایان قاجار داد. به پاس این خدمت، رهنما که در آغاز رخت دینی به تن داشت، با نام شیخ زین العابدین رهنما»، یکی از شانزده در مراسم سوگند خوردن رضا شاه پهلوی در ۲۴ آذر ۱۳۰۴ بود و سپس به معاونت نخست وزیر مخبرالسّلطنه هدایت رسید و پس ازآن در دورههای هشتم و نهم به نمایندگی مجلس از شهر ری برگزیده شد.
برادرش تجدّد، رومهی تجدّد را در پشتیبانی از رضاشاه منتشر کرد و در دورههای چهارم و پنجم مجلس، از ساوه نماینده شد. پس از آغاز پادشاهی رضاشاه، داور اورا به دادگستری فراخواند و او به رایزنی دیوان عالی کشور رسید. هردوبرادر که رخت دینی را با کت و شلوار و کلاه پهلوی جایگزین کرده بودند، مانند بسیاری دیگر از یاران آغازین فراز رضاشاه به پادشاهی، از کمند خشم همایونی در امان نماندند و در سال ۱۳۱۴ به زندان افتادند و به زادگاهشان در نجف تبعید شدند. رهنما به لبنان رفت و در آن جا کتاب پیامبر» را به پایان رساند.
کمتر از یک ماه پس از آغاز پادشاهی محمّد رضا پهلوی، زین العابدین رهنما به ایران بازگشت و در آذرماه ۱۳۲۰، رومهی ایران را که رضا شاه از او ستانده بود، بازپس گرفت و از هنگام بازگشتش تا برگزیده شدن به معاونت نخست وزیر علی سهیلی در ۱۱ فروردین۱۳۲۲، چندین بار با شاه و پیرامونیان او دیدار کرد. ناگفته پیدا است که برای گشودن درِ گفتگو با ان بلندپایهی نجف و کربلا، کسی شایستهتر از زین العابدین رهنما نبود. خود او در نجف زاده شده بود. پدرش که سالیانی پیشتر درگذشته بود، از بلندپایهترین مجتهدان شیعی بود. خواهرش، همسر آیت الله سیّد احمد کفایی، سومین پسر خراسانی بود که اینک پس از در گذشت برادر بزرگش، سیّد محمّد آقازاده، برجستهترین مجتهد مشهد به شمار میآمد. آیت الله احمد کفایی از نخستین مجتهدانی بود که آغاز پاشاهی را به محمّد رضاشاه جوان تبریک گفته بود. افزون براین، رهنما و برادرش تجدّد از شمار کسانی بودند که به پیوند میان مدرنیته و دین باور داشتند و سخت از گسترش اندیشههای سوسیالیستی بیمناک! این را هم بیافزایم که رهنما پیش از سفر به نجف برای دعوت از قمی، از دولت سهیلی کناره گرفته بود.
کوشش برای نزدیک ساختن دربار و بزرگان دین که آنها نیز از گسترش اندیشههای سوسیالیستی و کمونیستی بیمناک بودند، کوششی دوسویه بود. حجتالاسلام عبدالرضا کفایی که فرزند آیتالله احمد کفایی (پسر سوم خراسانی) و حمیده خانم، خواهر زین العابدین رهنما بود، دربارهی ارتباط پدرش با دربار شاه میگوید: مرحوم پدرم بر اساس تشخیص اجتهادیشان بود که با دولت مماشات میکردند» و از زبان پدرش چنین بازگو میکند:
میرفطروس ماجرای سفر زین العابدین رهنما را به عراق از سوی شاه و دعوت شاه برای سفر آیت الله حاج آقا حسین قمی که من در دو کتاب و چندین نوشتار و آقای میلانی در کتاب نگاهی به شاه» بازگوکردهاند، افسانه میخواند و مینویسد:
میرفطروس درنیافته که فرستادن زین العابدین رهنما به عراق از سوی شاه، بخشی از برنامهی دولت سهیلی نبوده و چه بسا وی از این کوشش شاه برای نزدیک شدن به ان برای پاسداری از تاج و تخت نوپای خویش آگاهی نمیداشته. خود او بازپرپایهی آن چه در همان پایگاه اینترنتیِ آیت الله سیّد صدرالدین صدر» یافته میافزاید که کنسولگری ایران در کربلا پیش از دریافت تلگراف وزارت امور خارجه (که رونوشتی از آن داده نشده)، روادید سفر قمی را صادر کرده است.
میرفطروس به تاریخها نیز بهایی نمیدهد! در آن روزگار، آغاز سفری بزرگ و بلند از کربلا به ایران، به زمینه سازی نیاز داشته و این گونه نبوده که کسی در بامداد فلان روز به کنسولگری ایران برود و پس از نیمروز روادید دریافت کند و روز پس از آن بار سفر ببندد. آدم سرشناسی مانند آیت الله قمی برای چنین سفری که از راه زمینی بوده، باید هفتهها و شاید یک ماهی برنامه میریخته و بار سفر خود و پنج همراهش را میبسته. چگونه میتوان پذیرفت که هرآینه پشتیبانی دربار درمیان نمیبوده، نزدیکان مردی که رضاشاه او را از ایران بیرون رانده بود، برپایهی همان پایگاه اینترنتی» که آقای میرفطروس از آن یاد میکند، در روز آدینه شانزدهم جمادی الاول، ۲٧ خرداد، آدینهای که بنا است کنسولگری در کربلا بسته باشد، به کنسولگری میروند و روادید دریافت میکنند و سه روز پس از آن به خانقین میرسند!؟
دُم خروس در گزارش دیگری در همان تارنما که سند آقای میرفطروس است، بازگو شده که در گزارش قیچی شده اقای میرفطروس نیامده. محمّدرضاشاه در پانزدهم خرداد۱۳۲۲ راهی اصفهان شده و تارنمای دوست داشتنی اقای میرفطروس بخشی از این سفر را چنین گزارش میکند:
در بخش دوم این نوشتار به این خواهم پرداخت که این آرزوهای علمای اعلام چگونه برآورد شد.
میرفطروس این آگاهی را هم در دسترس خوانندگان نوشتارش نمینهد که همان سهیلی نخست وزیر که به درستی از پی آمد سفر قمی به ایران بیمناک بوده، به ناچار شش روز پس از رسیدن قمی به قم از عِراق، به دیدار او در باغ ملک شتافته است.
میرفطروس میافزاید که متأسفانه میلانی دربارهی این ادّعای مهم، [دعوت شاه از قمی برای آمدن به ایران] سندِ مهمّی ارائه نداده و کتاب موردِ استنادِ وی نیز فاقد چنین سخنی است». شگفت آور این است که خود او اینک در جایگاه یک روان شناس، این سخن قمی را به پیرامونیانش پیش از سفر به ایران که به دعوتِ شخصِ شاه به ایران بر میگردد»، بی آن که سندی نشان بدهد، ناشی از شخصیّت جاه طلبِ آیت الله قمی» برآورد میکند!
تاریخ نگاری شه میرفطروس از این هم فراتر میرود. او مینویسد: بی اعتنائی شاه نسبت به نامهی آیت الله قمی باعث شد تا قمی برای انجامِ تقاضاهایش به دولت متوسّل شود». کدام نامه؟ نامهی قمی به شاه که وی به آن پاسخ نداده، در چه تاریخی نوشته شده و در چه تاریخی به دربار رسیده است؟! آشکار است که میرفطروس برای برجسته کردن شاهش، داستان سرایی میکند. راستی این است که نامهای در کار نبوده! فتح الله پاکروان (مشیرحضور)، استاندار خراسان و نایب تولیّهی آستان قدس رضوی در آن زمان، دوازده روز پس از از رسیدن قمی به مشهد با او دیدار کرده و قمی خواستها یا سفارشهای پنج مادّهای خودرا در آن دیدار به آگاهی او رسانده تا وی این سفارشها را به آگاهی شاه و دولت برساند.
در آن دوران، هنوز پایبندیهای تازه یافتهای به قانون اساسی در میان بوده و استاندار خراسان به وزیر کشور و نخست وزیر گزارش میداده و نه به دربار و آشکار است که نامهای فرستاده نشده و دربار نامهای دریافت نکرده که پاسخ ندادن به آن گواه ایستادگی ستبر شاهانه دربرابر یکی از نام آورترین های شیعی آن زمان باشد!
میرفطروس میافزاید که خواستههای قمی پایمال کردنِ دست آوردهای بزرگ دوران رضاشاه بود و ازاین رو،هم شاه و هم دولتمردان وقت با آنها مخالف بودند. دولتمردِ ورزیده و کهنه کارعلی سهیلی نیزبا وقت کُشی” و وعدهی اهتمام برای تصویبِ آنها” کوشید تا ازانجام تفاضاهای قمی پرهیز کند.»
بی مایه بودن و ولنگاری آقای میرفطروس در کارهای پژوهشی» در واگفتهای که پس از آن میآید آشکار میشود. او مینویسد:
وای اگر میزان تاریخ پژوهی ما به چنین ژرفایی در بغلتد! وای از چنین ناخویشاوندی با راست گویی و شگی در بازنگری به تاریخ!
اینک از آقای میرفطروس میپرسم: آیا به راستی علی سهیلی، در واکنش به خواستههای یک واپس گرا، از اندرزهای محمّدعلی فروغی برخوردار بوده؟ محمّد علی فروغی که ٩ ماه پیشتر در ۵ آذر ۱۳۲۱ در گذشته بود؟ به باور میرفطروس تاریخ پژوه (؟!)، اینک فروغی از آرامگاه خویش، از زیر خاک، به سهیلی توصیّه میکرده که در برابر آیت الله قمی ایستادگی کند؟ دست مریزاد!
میرفطروس در پاین این بخش یادداشتهایش مینویسد: دوتن از پژوهشگران جوان (چه کسانی؟) نیز به درستی نشان داده اند: یکم - شاه هیچ پاسخی به خواستههای قمی نداده بود؛ دوم - در نتیجهی بی اعتنایی شاه، قمی به مذاکره با دولت روی آورد؛ سوم - دولت هم به خواستههای قمی ترتیب اثر نداد؛ چهارم - درنتیجه:چندماهِ بعد (درهمان سال۱۳۲۲) آیت الله قُمی- بی آن که به تقاضاهایش دست یابد- به نجف بازگشت».
مردی که دیگران را متّهم به بهره نگرفتن از اسناد میکند، سندش دوتن پژوهش گران جوانی» هستند که نام و نشانی از پژوهش ارزشمند ایشان در میان نیست.
به داوری نخست پیشتر پرداختم: نامهای به شاه فرستاده نشده بود که پاسخ ندادن او به آن نامه گواه واکنش منفی شاه به قمی بوده باشد. در بار هی داوری دوم، میرفطروس تاریخها را درهم آمیخته است. یگانه سند او دربارهی نامه نگاری قمی به شاه، همان پایگاه اینترنتیِ آیت الله سیّد صدرالدین صدر» است که او از یادداشتهای آقای کمالیان برگرفته. یگانه اشاره به کوشش قمی برای تماس» با شاه توصیهی پنج مادّهای آیتالله العظمی قمی به شاه و دولت ایران از طریق استاندار خراسان در بارهی مسائل حجاب، اوقاف، تفكیك دختران و پسران در مدارس، تعمیر بقاع مطهّره و اصلاح وضعیّت ارزاق عمومی» در دیدار با پاکروان، استاندار خراسان، در چهارم مرداد ۱۳۲۲ است. پاکروان، گزارش این دیدار را به سهیلی فرستاده و نه به شاه. ناگفته پیدا است که گفت و گوی قمی با نمایندهی دولت است و نه شاه. افزون براین، پیشتر نوشتم که نخستین دیدار قمی با یکی از بزرگان دولت ایران، با سهیلی نخست وزیر شش روز پس از آمدن او به قم بوده. پس آشکار است که قمی در نتیجهی بی اعتنایی شاه» به دولت روی نیاورده، که از آغاز سخن او با دولتیان بوده.
داوری سوم از همه بی پایهتر است: دولت هم به خواستههای قمی ترتیب اثر نداد»! از پانزدهم مرداد ۱۳۲۲ تا پایان شهریور آن سال، بیش از ۲۲ تلگرام از سوی ان بلندپایه در گوشه و کنار کشور در پشتیبانی از خواستهای پنج مادّهای قمی به دفتر نخست وزیر فرستاده شده و سهیلی هفت بار به این تلگراف و نامهها پاسخ داده و از جمله در نامهی رسمی در دوازدهم شهریور به آگاهی قمی رسانده که چهار خواست ویژهی او که که معترض [ن با حجاب] نشوند»؛ موضوع ارجاع موقوفات، خاصه اوقاف مدارس دینیّه» که دولت رضاشاه از ها گرفته بود؛ درباب تدریس شرعیّات و عمل به آداب دینی، برنامههای اموزشی با نظر یک نفر مجتهد جامع الشّرایط . و تفکیک پسران از دختران» در مدارس و درباب تعمیر بقاع مطهّره بقیع»، دولت او خواست حضرت آیت الله را اجابت خواهد کرد. سند این نامه را من در کتاب سوداگری با تاریخ» چاپ کردهام.(۸)
افزون براین، در روزهای پایانی شهریور آن سال، سهیلی به همراه محسن صدر (صدرالاشراف) وزیر دادگستری و محمّد تدیّن بیرجندی وزیر کشور، برای دومین بار با آیت الله قمی در خانه سیّد ابوالفضل تولیت (مصباح ) در قم دیدار کرده تا به آگاهی او برساند امر حضرت آیت الله انجام خواهد شد.
داوری چهارم از همه بی پایهتر است: درنتیجه:چندماهِ بعد (درهمان سال۱۳۲۲) آیت الله قُمی- بی آن که به تقاضاهایش دست یابد- به نجف بازگشت». قمی در نهم مهرماه راهی عراق شد و در بیانیّهی خداحافظی که در آن روز در بیشتر رومهها به چاپ رسید، از جمله به آگاهی مردم رساند که این مدّتی را که بر خلاف میل خود در تهران توقف نموده، فقط برای انجام آن مقاصد مشروع و اجرای تقاضاهای خیرخواهانهی خود از ناحیهی محترم دولت بود. از هیئت محترم دولت تشکر نموده که برای سعادت ملّت و اصلاح وضعیّات جامعه با مقاصد مشروع اینجانب موافقت نمودند». این هم گواه براین که به داوری پژوهش گر، آیت الله قُمی- بی آن که به تقاضاهایش دست یابد- به نجف بازگشت»!
دربارهی رفتار دربار و دولت در برابر آیت الله قمی از زبان کسی یاد کنیم که آقای میرفطروس از ایشان به نیکی یاد کرده و به درستی اورا یکی از جریانهای ایستادگی دربرابر قمی برشمردهاند.
محمد امینی
سه شنبه ۱۳ اسفند ۱۳٩۸
———————————-
۱ سخنان ای پس از بازدید او از نمایشگاه حماسهی گوهرشاد در سال ۱۳٩٦، بازگوشده در تارنمای ایشان در روز ۲۱ تیرماه ۱۳٩۸.
۲. خاطرات آیت الله منتظری، ج ۱- ص ۱۱۰.
۳. خاطرات ی بهلول، ترجمهی علی اصغر کیمیایی، قم. نیز بنگرید به => یک گفت و گوی قدیمی با مرحوم بهلول، پیام بهارستان. مجلس شورای اسلامی - شماره ۱۱.
۴. مباحثات، رساله فکری تحلیلی حوزه و ت، گفت و گو با حجت الاسلام والمسلمین میرزا عبدالرضا کفایی، سهشنبه، ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۴؛ http://mobahesat.ir/7322)
٥. پس از چیرگی دولت صفوی و شیعی شدن بیشتر مردم ایران به زور شمشیر قزلباش، اصفهان که از زمان شاه عبّاس اول پایتخت دولت صفوی یود، کانون ان شیعی شد. با شکست شاه سلطان حسین از محمود افغان، بسیاری ان شیعی از این شهر گریختند. در میانهی هژدهم میلادی، محمّدباقر وحید بهبهانی، مکتب اصولی را بر مکتب اخباری چیره کرد و از آن هنگام نجف و دبگر شهرهای عتبات» پایگاه فقه و اجتهاد دنیای شیعی شدند. آیت الله بروجردی نخستین مرجع عامهی شیعه بیرون از عتبات بود.
٦. خاطرات آیت الله منتظری، ج ۱- ص ۱۱۱.
٧. به زیرنویس۴ بنگرید.
۸. سوداگری با تاریخ، ص آ. ۸٧
٩. کسروی، احمد: دولت به ما پاسخ دهد. چاپخانهی پرچم، تهران، ص ۱۱.
به گزارش مشرق، قطعا حکومت دکتر محمد مصدق را میبایست از مقاطعی از تاریخ ایران دانست که در آن سیطره استبداد برای مدتی اندک در ایران به حداقل ممکن رسید. به مدت بیست و پنج سال پس از آن ایرانیان نسبت به این دوران حسی نوستالوژیک داشتند. در این دوران شاه به واقع تنها سلطنت کرد و نتوانست حکومت بکند.
بنابراین شاه و خاندان سلطنت حسی بد نسبت به مصدق و یارانش داشتند. بهخصوص که مصدق حتی وزرارت جنگ و ارتش را نیز از شاه گرفت. در این دوران رویکردهای ضدسلطنت به کرات زیاد شد. رومهها و جراید در کنار مقامات دولت و مجلس راحتتر علیه شاه موضع گیری میکردند. به طوری که در برابر این وضعی که مصدق و یارانش برای شاه ایجاد کرده بودند، به نظر میرسید پس از کودتا محکومیتی سنگین در انتظار مصدق باشد. مقاله حاضر به دنبال برررسی همین مسئله است.
این که چرا مصدق در جریان دادگاهش پس از کودتای 28 مرداد تنها به سه سال زندان محکوم شد؟ پاسخ این سوال را میبایست در مشی ی، شخصیت بینالمللی، افکار عمومی و شیخوخیت»1 وی جستجو کرد.
مشی ی مصدق
مصدق دشمن قدرت سلطنت بُود نه خود سلطنت »!محمد رضا شاه می خواست آینده ایران را هدایت کند اما مصدق معتقد بود شاهان باید ت را به نمایندگان منتخب مردم واگذارند!2 برای مصدق تفاوتی نمیکرد که چه نوع حکومتی در ایران حاکم باشد. مصدق در راستای افکار عمومی و خرد جمعی حاصل شده در ایران، به درستی دریافته بود که دست روزگار با برکناری رضاشاه و عدم تثبیت اقتدار شاه جدید، فرصتی تاریخی به مردم ایران برای آزادی و مردم سالاری و نفی استبداد بخشیده بود که با تثبیت آن می-توانست فرصت بازگشت استبداد را برای همیشه از ایران دور نماید.
مصدق دشمن سلطنت نبود، و تنها نگرانِ بازگشت خودکامگی به ایران بود و نمیخواست فرصتی را که جنگ جهانی با همه تبعات روحی و اقتصادی و جانی که برمردم ایران تحمیل کرده بود، از دست داده و به نام اقتدار، یک بار دیگر ردای دیکتاتوری بر قامت شاه جوان دوخته شود. مصدق میکوشید همین احساس را به شاه جوان نیز منتقل کند، که با سلطنت وی مخالفت ندارد و تنها به قانون مشروطه وفادار است، به همین دلیل در دیدارهایش با شاه جوان، با همه شیخوخیت از دایره ادب و بایستههای حضور در نزد شاه خارج نمیشد، همانگونه که مشهور است مصدق، پشت جلد قرآن مجید تعهد کرده بود که اقدامی در راستای الغای سلطنت در ایران بهعمل نیاورد.3
بنابراین دشمنی شاه با مصدق از نوع کینهای که به عنوان مثال با دکتر فاطمی وزیر خارجه ایران ،در دل شاه و درباریان و به ویژه اشرف حاصل شده بود، نبود. شاه مصدق را تنها مانع تثبیت اقتدار همه جانبه خود میپنداشت و از این نظر یعنی غلیان غیرت سلطانی و حسادت شاهانه به رفتار ناصرالدین شاه با امیرکبیر، فتحعلی شاه با کلانتر و نیز محمدشاه با قائم مقام، قابل قیاس شده بود. مصدق حتی در دفاعیاتش در دادگاه نظامی با وجود تأکید عملکردش و حتی رفتار تحقیرآمیزش با قاضی پرونده، که همواره وی را این مرد و نه دادستان خطاب میکرد و سخنان شاه را نقادانه به چالش میکشد اما از وی و رضاشاه با رعایت عنوان اعلیحضرت و اعلیحضرت فقید» یاد میکرد.4
مصدق کهنه تمدار کارکشته با آیندهنگری میدانست که دادگاه نظامی شکل گرفته علیه او فرمایشی است و حکم اصلی از دفتر شاه صادر میشود. شاه پس از بازگشت پیروزمندانه به ایران در دیدار با کرومیت روزولت فردی که به عنوان مسئول آمریکایی کودتا علیه مصدق و بازگشت استبداد به ایران معرفی میشود به صراحت در پاسخ به او که با مصدق و دوستانش چه میکند میگوید:
خیلی به این موضوع فکر کردهام . مصدق . به سه سال زندان . محکوم خواهد شد، و بعد از آن هم آزاد است اما اجازة خروج از احمد آباد را نخواهد داشت، ریاحی هم به سه سال زندان محکوم خواهد شد! .عدهای دیگر هم هستند که کم و بیش با همین احکام مواجه میشوند، البته یک مورد استثنایی هم وجود دارد. حسین فاطمی هنوز دستگیر نشده است اما پیدایش میکنیم. او از همه گستاختر و بددهنتر بوده است. او به حزب توده خط داده است که مجسمه من و پدرم را در شهر پایین بکشند.5 اگر دستگیرش کنیم به اعدام محکوم میشود.»6
برخلاف مصدق که تمداری کهنه کار بود و علیرغم همدلیهایش با شور عام و خاص، بر تلّون روزگار و عام و خاص آگاه بود؛ و معتقد به شعار محدود و مقاومت سرسختانه، بدون دشمن تراشی بود، دکتر فاطمی در دفاع از آزادی و جلوگیری از بازگشت خودکامگی به ایران و نیز دفاع از حقانیت ایران در برابر دخالت انگلیس صراحت کامل داشت و خواهان بسته شدن کنسولگریهای این کشور که وی آن را مرکز ننگ و رسوایی» تلقی میکرد، شده بود و صراحتاً گفته بود که درب این خانه مجری اراده اجنبیها را گل بگیرند».7
دکتر فاطمی برخلاف مصدق که به تثبیت آزادی و دموکراسی، با وجود سلطنت ظاهری شاه معتقد بود و یا لااقل زمان را برای الغای سلطنت مناسب نمیدانست، با صراحت تمام خواستار پایان دادن به نظام سلطنتی ایران شده بود و در عین حال شاه را به خیانت به کشور محکوم کرده بود.8 و این گناهی نابخشودنی بود که مصدق با همه چالشهایش با شاه و اشرف و خاندان سلطنت رعایت افراد را مینمود.
این در حالی بود که مصدق حتی پس از فرار شاه به رُم خواستار بازگشت وی شده بود.9 او میان آمال و آرزوهایش برای آزادی ایران و دشمنیاش با افراد تمایز قائل بود. وی همانگونه که اشاره شد، میکوشید باورهای یاش را به درگیریهای شخصی با شاه، رجال ی و حتی نظامیان بدل نکند. مصدق حتی در جریان کودتا با دوستانِ شاه با تسامح برخورد میکرد که نمونه بارز آن رویکردش با زاهدی مجری ظاهری کودتا در ایران است. همین وجاهت مصدق سبب شده بود که دشمنانش وارد کینههای عمیق با وی نشوند که مانند دکتر فاطمی و یا کریم پورشیرازی راضی به مرگ وی شوند.
دکتر مصدق برای به ثمر نشاندن اهداف ملی در ایران، یعنی مبارزه با استعمار و استبداد حتی به خود شاه نیز امیدوار بود. به گونهای که در یکی از اظهاراتش ملی شدن نفت در ایران را به حمایتهای ملوکانه» نیز ربط میداد،10 به تعبیر یکی از نویسندگان، مصدق با توجه به نفوذ عوامل خارجی در هیأت حاکمه در ابتدای کار تلاش داشت که دربار(به خصوص شاه) را به حمایت از جنبش ملی بکشاند.»11
نقش محبوبیت بینالمللی
شخصیت مصدق در نزد افکار جهانی را میتوان به عنوان یکی دیگر از دلایل نگرانی شاه از تعیین مجازاتهای سختتر برای مصدق تلقی کرد. دکتر مصدق در کنار رهبران بزرگی همچون، نهرو، احمد سوکارنو، مارشال تیتو از پایه گذاران اندیشه عدم تعهد در جهان بود12 و از این راه شور انقلابی بزرگی در جهان به راه انداخته بود.
جواهر لعل نهرو، از رهبران جنبش استقلال هند و از محبوبترین تمداران هند، مصدق را پیشگام مبارزه برای غرور ملی و آزادی و شرافت نامید: در قرن ما در اسیا سه مرد بزرگ به وجود آمد که در جهان تأثیر نمایان گذاشتند، این سه مرد گاندی، مائوتسه تونگ و سومی مصدق است.»13 جمال عبدالناصر رهبر پرآوازه مصری با ستایش از مصدق خود را شاگرد مکتب ضد استعماری مصدق میدانست: من شاگرد مکتب ضد استعماری مصدقم و از مکتب او درس آموختهام»14 احمد سوکارنو در مجمع عمومی سازمان ملل مبارزة خود را الهام گرفته از مصدق میپندارد».15
محبوبیت داخلی
در عرصه داخلی نیز مصدق هنوز از محبوبیت کمی برخوردار نبود. اگرچه دخالت سرویسهای بیگانه برای ایجاد شکاف میان دکتر مصدق و آیتالله کاشانی و سایر دوستانش موثر واقع شده بود و به نگرانی آیتالله کاشانی و مذهبیون برای تسلط تودهایها در ایران دامن زده شده ، علاوه بر این حضور مصدق در عرصه قدرت و گرفتاریهای اقتصادیاش به علت فروش نرفتن نفت، از محبوبیت او در میان عوام کاسته بود، اما شاه نگران بود که با تعیین مجازات سختتر باعث اتحاد دوباره دوستان قدیم مصدق شود.
دشمنی شاه با مصدق از نوع کینه ای که به عنوان مثال با دکتر فاطمی وزیر خارجه ایران، در دل شاه و درباریان و به ویژه اشرف حاصل شده بود، نبود. شاه مصدق را تنها مانع تثبیت اقتدار همه جانبه خود میپنداشت و از این نظر یعنی غلیان غیرت سلطانی و حسادت شاهانه به رفتار ناصرالدین شاه با امیرکبیر، فتحعلی شاه با کلانتر و نیز محمدشاه با قائم مقام، قابل قیاس شده بود.
دفاعیات مصدق در جریان دادگاه نیز بسیار مؤثر شده بود. وی ضمن دفاع از جنبش ملی نفت و حرکتهای ضداستعماری مردم، با ارائه اسناد و شواهد، ماهیت کودتا و هماهنگی شاه و عمال داخلی و بیگانگان را تبیین کرده بود و ادعای آنها را که اتفاقات 28 مرداد را رستاخیز ملی مردم ایران قلمداد میکردند به چالش میکشید. مصدق علی رغم ضعف جسمانی و کهولت در سراسر جلسه دادگاه بر محاکمه کنندگان خود میتاخت؛ به گونهای که انگار جای قاضی و متهم دگرگون شده بود. در جریان محاکمه مصدق، مردم برخی از شهرها در دفاع از وی به برپایی تظاهرات پرداختند که اگرچه با خشونت سرکوب گردید16 اما زنگ خطر اتحاد دوباره دوستان قدیم مصدق را با آرمانهای مشترکشان به صدا درآورده بود.
نتیجه
رفتار شاه با جبهه ملی همواره ملایمتر از سایر جریانهای ی بود. دلیل این امر را باید در منش ی رهبر آن جستجو کرد. جبهه ملی برخلاف تودهایها که در ذات و هویت آنها تغییر نظام سلطنت نهفته بود، نظام سلطنتی در ایران را حداقل تا سالهای پایانی سلطنت نشانه نرفته بود.
مصدق برای مبارزه با استعمار و استبداد هم به خود شاه و هم به نهادهای بینالملل ساخته غربیها امیدوار بود و علیرغم سازش ناپذیری با شاه و نهادهای بینالمللی از جمله سازمان ملل، لاهه و سایر مذاکرهکنندگان بینالمللی نفت، پای میز مذاکره مینشست. به نظر میرسد مصدق در نزد دشمنان داخلی و غربیاش دشمنی سرسخت و در عین حال قابل احترام بود که برای منافع سرزمین خود کوتاه نمیآمد اما از ساختار شکنیهای افراطی و شعارگونه دوری میجست.
شاه در کتاب مأموریت برای وطنم»، ضمن آنکه میکوشد، اهمیت مصدق را کوچک جلوه نماید درباره علل مجازات خفیف مصدق مینویسد: مصدق در سال 1332. به جرم برهم زدن اساس حکومت که خیانت بارزی است محکوم شد. من در این موقع نامهای به محمکه نگاشته و اظهار داشتم که وی را از تقصیراتی که نسبت به شخص من مرتکب شده بخشیدهام. بر اثر همین نامه و به علت کبر سن از اعدام که معمولاً . مجازات این گونه اشخاص است رهایی یافته و فقط به سه سال زندان مجرد محکوم گردید و بدین ترتیب یک بار دیگر بر اثر دخالت من از مرگ نجات یافت.»17
در همین کتاب است که شاه ناخواسته درستکاری و مقبولیت عامه مصدق اعتراف میکند. نکتهای که ثابت میکند توجه افکار عمومی چقدر میتواند در جلوگیری از اعدام مصدق نقش داشته باشد؛ چنانچه مینویسد: بیشتر افراد تصدیق میکنند که وی شخصاً مرد درستکاری بود قبول این نظر بسته به تعریفی است که از کلمه درستکاری بشود. او هیچگاه کمونیست نبوده است. وی در ظاهر همواره از کمونیستها برکناری داشت ولی به کمک آنها متکی بود و آنان را نردبان ترقی خود ساخته بود.»
مصدق در عین تأکید بر آرمانهای مبارزه با استعمار و نفی استبداد، دنبال دشمنتراشی نبود. از یک سو میکوشید شاه را با مبارزهاش در جریان نفت همراه کند. حتی کوشید سهمی هم برای سلطنت قائل شود و به شاه بفهماند که استبداد در درازمدت به سود وی نیست.
در ماجرای نفت وی میکوشید خود غرب و نهادهای بینالمللی افکار عمومی آمریکا را را وارد عرصه کند. آنها را به همدردی با آرمانهای مردم ایران سوق دهد که رفتارها و مانورهایش در سازمان ملل و نهادهای بینالمللی مؤید این مدعاست! مصدق استعداد خوبی در برقراری ارتباط با افکار عمومی و تهییج آنها برای پیشبرد اهداف خود و منافع هموطنانش داشت. وی مبارزاتش با استعمار را با مبارزه مردم آمریکا برای کسب استقلال مقایسه میکرد.» 19
و همه این اقدامات یعنی سرسختی در برابر استبداد و استعمار و در عین حال جلب قلوب افکار عمومی چه در داخل و چه در جهان وحتی خود آمریکا و تفکیک آشکارش میان دشمنی با سلطنت و قدرت و خودکامگی آن، از وی شخصیتی در آن برهه از تاریخ ساخته بود که امکان برخورد شدیدتر را برای شاه سلب میکرد و میتوانست از سویی اساس سلطنت را دچار خطرات جدی نموده و نیز برای زمامداران آمریکا با توجه به افکار عمومی تهییج شده به نفع مصدق در جریان سفر و حضورش در تلویزیون و رسانهها ی آمریکا خوشایند نباشد.
دکتر محمد مصدق در محکمه نظامی در سلطنت آباد
http://www.iichs.ir/s/3932
1.اصطلاحی که داستان دادگاه نظامی با ذکر آن دلیل مرامان حال وی را به او یادآور میشود.
2.ر.ک به کتاب استفان کینزر، همه مردان شاه، ترجمه شهریار خواجیان، تهران، نشر اختران،1393.
3- http//www.irdc.ir/fa/content/278 desault.aspt
4. محمد مصدق، خاطرات و تألمات، تهران، انتشارات علمی، 1381، ص 343.
5.اگرچه اسناد جدید نشان میدهد این تظاهرات تودهایها در آغاز ساخته و پرداخته آمریکاییها بوده که تودهایها با غفلت رهبرانش به دام آن افتادند و با خرابکاریها همراه شدند. رهبران توده پس از آگاهی نیروهای خود را فراخواندند و همین اتفاق حامیان مصدق را برای ورود به صحنه سردرگم کرده بود!
6.روزولت کرومیت، کودتا، ترجمه محسن عسکری جهقی، تهران، نشر ثالث، 1394، ص 244-243.
7.رومه باختر امروز، سرمقاله، شمارة 1173، 26 مرداد 32 به نقل از:
Borhan.ir/ nsite/full story/ news/?ld=vg56
8.برهان، همان.
9.مصدق پس از فرار شاه به هندرسن سفیر آمریکا میگوید: دستور اکید دادهام هرکس حرف از جمهوریت بزند او را تعقیب کنند و نظر این بود که از پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی درخواست شود هر چه زودتر به ایران مراجعت فرمایند، چون که تغیر رژیم موجب ترقی ملت نمیشود.»
10. http://iranshahr.org/?p=53
11. ابراهیم یزدی، کالبد شکافی توطئه، کودتای نظامی 28 مرداد 1332، تهران، انتشارات قلم، 1381 ص 81.
12- www.farsnews.com/Printable.php? nn=139106.60144.
13- http:/shargh daily.ir/modules/news/Printver.aspx?svc= main8news-id291
14. ناصر فرشادگوهر، سیری در قراردادهای نفتی ایران، تهران، انتشارات پژوهشکده امور اقتصادی، چاپ اول، 1381، ص 275.
15- http://etemadnews paper.ir/news_ld=3994.
16- http://www.tarikhirani.ir/fa/events/B events Detail/23/
17. محمدرضا پهلوی، مأموریت برای وطنم؛ به نقل از محمد مصدق، همان، ص 332.
.همان، ص 340.
19.استیون کینزر، همان، ص201.
منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
عصر ایران؛ مهرداد خدیر- امروز – 9 اسفند 1398 – نودمین سالگرد درگذشت "سلطان احمد شاه قاجار" آخرین پادشاه طایفهای است که 131 سال بر ایران سلطنت کردند.
در مخیلۀ آقا محمد خان قاجار که این سلسله را پایه گذاشت یا ناصرالدین شاه (که 50 سال بی دغدغه بر تخت نشست و منهای عزل و قتل امیر کبیر و جدایی هرات با موضوع جدی دیگری رو به رو نشد و گلوله میرزا رضا کرمانی هم فرصت اندیشیدن به این اتفاق را به او نداد) نمیگنجید که سرنوشت آخرین پادشاه طایفهشان که اتفاقا دموکرات منشتر از اسلاف خود بود مرگ در غربت و چهار سال پس از خلع از سلطنت باشد.
90 سال پیش، رومۀ اطلاعات در شمارۀ 10 اسفند 1308 خورشیدی از مرگ آخرین پادشاه قاجار در 9 اسفند 1308 خورشیدی خبر داد و در خبری زیر عنوان فوت احمد میرزا پادشاه سابق ایران» نوشت:
احمد میرزا پادشاه مخلوع سابق ایران که در پاریس اقامت داشت، چندی بود مریض و مشغول معالجه بود. مطابق خبری که چندی قبل واصل گردید کلیۀ او خراب و پس از عمل، یک کلیۀ او را خارج و کلیۀ دیگرش نیز خراب و مشغول معالجه بود. مطابق خبری که امروز بوسیلۀ بیسیم برلن واصل گردید مشارالیه در مریضخانۀ آمریکایی پاریس فوت نموده است. اینک عین خبر ذیلا درج می شود: فوت شاه سابق ایران. پاریس- احمد میرزا شاه سابق ایران که از سال 1914 تا 1926 سلطنت نمود در مریضخانۀ آمریکایی پاریس فوت نمود».
(واژه " میرزا" اگر قبل از نام بیاید به معنی کسی است که با حساب و کتاب صاحب بنگاهی سر و کار دارد یا اهل خواندن و نوشتن است اما اگر بعد از نام به معنی " شاهزاده" است و یاد کردن از " سلطان احمد شاه" به عنوان " احمد میرزا" احتمالا برای تحقیر احمد شاه و خوشایند رضاشاه بوده که دوست نداشته از تعبیر "احمدشاه" استفاده شود. "سلطان" نیز به خاطر این بوده که نام او "سلطان احمد" بوده نه این که به خاطر سلطنت، سلطان خوانده شود. از این رو " سلطان احمد شاه" نادرست نیست).
قضاوت ها دربارۀ کارنامۀ احمد شاه متفاوت و گاه متضاد است. همین چند روز پیش ترجمۀ مقالهای از نوه احمد شاه در رومۀ دولتی ایران به چاپ رسید که در آن خانم مریم فاروقی قاجار میکوشد تصویری متفاوت از طایفه قاجار ترسیم کند.
اگر هم دربارۀ کلیت شاهان قاجار این تصویر مثبت نباشد (خصوصا به خاطر محمد علی شاه و فتح علی شاه که بخش هایی از سرزمین ایران در دوران سلطنت او جدا شد) اما قضاوت ها دربارۀ احمد شاه به نسبت مثبت تر و ملایم تر است. (هر چند نگاه به فتحعلیشاه هم واقع بینانه تر شده و این دیدگاه وجود دارد که با قدرت روسیه و ضعف مفرط توان تسلیحاتی ایران آن روز همین که باقی ایران باقی ماند جای شکر دارد و تلاش برای نزدیکی به فرانسه و نامه نگاری به ناپلئون برای خلاصی از فشار دو قدرت روس و انگلیس قابل توجه است).
حسین مکی هم در مختصری از زندگی ی سلطان احمد شاه قاجار» تصویر مثبتی از او ترسیم میکند به این خاطر که سلطنت کرد نه حکومت» و یادآور می شود: مگر آرمان مشروطه جز این بود؟
در مقابل، جواد شیخ الاسلامی در کتاب سیمای احمد شاه قاجار» میکوشد به قول خود به افسانۀ مظلومیت و دموکراتمَنِشی او پایان دهد».
با این که اسنادی منتشر شده که از روابط محرمانۀ احمد شاه با سفارت شوروی حکایت میکند اما انصاف این است که او وطنفروش نبود و پولدوست البته آری.
مهم ترین فراز زندگی احمد شاه البته امتناع از تأیید قرارداد 1919 در ضیافت شام جرج پنجم پادشاه بریتانیاست که در کتاب سیمای احمد شاه قاجار» هم به آن پرداخته شده و حتی در آثار مربوط به کودتای سوم اسفند 1299 برخی ادعا می کنند سید ضیاءالدین طباطبایی با استناد به همین رفتار سفارت انگلستان در تهران را مجاب کرد که دولت مورد قبول بریتانیا را بر سر کار آورند.
گفته می شود نطق تأیید قرار داد 1919 در حضور جرج ششم را نصرتالدوله آماده کرده بود اما پادشاه جوان به وزیر خارجهاش می گوید: مکرر به تو و وثوقالدوله گفتهام هر گُ.ی که میخواهید بخورید، بخورید ولی پای مرا وسط نکشید.»
در مقابل اما منتقدان می گویند درست است که در حضور پادشاه بریتانیا قرارداد 1919 میان ایران و انگلستان را تأیید نکرد ولی در ضیافت شام وزیر خارجۀ انگلستان همان موضع را تکرار نمی کند و گفته می شود این بار حتی به تلویح تأیید میکند.
با این حال در نظر داشته باشیم اگر وطنفروش بود و شخصیتی مانند وثوقالدوله داشت، رجالی چون ناصرالملک و مستوفیالممالک و مشیرالدوله صدر اعظم او نمی شدند و مهمتر این که اگر باب میل انگلستان بود چرا سفارتخانه و بعد وزارت خارجه شان از کودتای سوم حوت (اسفند) 1299 حمایت کردند؟
یادمان باشد در آن زمان کودتا به شکل تغییر دولت بود و نمی توانستند پادشاه را کنار بزنند.
مهمترین استناد کسانی که احمد شاه را وطن فروش یا مزدور انگلیس میدانند این است که از انگلستان حقوق میگرفته است.
در پاسخ اما گفته میشود ایران چنان به انگلستان مقروض بوده که کل بودجه در اختیار یک بانک انگلیسی قرار داشته و با این منطق نه فقط شاه که هر که از بانک انگلیسی حقوق میگرفته را باید مزدور انگلستان بدانیم حال آن که میدانیم چنین اتهامی نسبت به شماری از رجال وارد نیست و نوع مواجهه با قرارداد 1919 هم گویاست.
برخی از کسانی که انگ وطن فروش می زنند نیز به گفته هایی از او استناد می کنند که آکنده از انتقاد از جامعۀ ایران است. اما در واقع او از فضای آلوده ی انتقاد می کند و از آن همه دروغ و خیانت و این به معنی بی علاقگی به ایران نیست و اساسا نمی توان مثل نقل و نبات به همه اتهام وطن فروشی و خیانت زد.
در قضاوت و مقایسه این را هم باید در نظر داشت دوران سلطنت او اگر بدترین سال های تاریخ معاصر شد به خاطر تقارن با جنگ اول جهانی و تهدید تمامیت ارضی ایران و تنش های ناشی از عملکرد پدرش بود و او را باید با پدرش مقایسه کنیم و این که راه محمد علی شاه را ادامه نداد و البته مشروطهخواهان هم اجازه نمیدادند.
پدر و مادرش به سفارت روسیه پناهنده شده بودند و سلطان احمد میرزای 12 ساله با گریه و زاری به قصر سلطنتی آورده شد و به نوشتۀ سید حسن تقیزاده چندان بیقرار بود که حتی شبی میخواست الاغ سوار شود و پنهانی به زرگنده برود پیش پدر و مادرش اما موفق نشد!»
در دوران نوجوانی او البته پدربزرگش کامران میرزا و نایبالسلطنه ها و اطرافیان تا توانستند سوء استفاده کردند و ارزیابی دربارۀ او باید با توجه به سن و سال و بعد از سن قانونی و نیز اوضاع و احوال مملکت باشد و این که قرار نبود حکومت کند و قرار بود فقط سلطنت کند.
دربارۀ ثروت او نیز از اموال عمومی برنداشت بلکه سود همان پولهایی بود که قبلا در بورسهای خارجی سرمایهگذاری کرده بود وگرنه اگر دنبال پول به هر قیمت بود پیشنهاد رشوه برای کنارهگیری به نفع رضاخان را میپذیرفت تا مسیر سلطنت را آسانتر طی کند.
واقعیت این است که بخشی از تبلیغات منفی علیه احمد شاه که سلطنت نمادین مطلوب مشروطه را اعمال میکرد در توجیه خلع او بعدها شکل گرفت و آن قدر در عصر پهلوی از سفرهای طولانی مدت او انتقاد شد که رضاشاه در دوره سلطنت به جز ترکیه به سفر خارجی دیگری نرفت.( در دوران صدر اعظمی به عراق رفته بود).
کافی است احمد شاه را با پدرش مقایسه کنیم. محمد علی شاه درصدد بازگرداندن استبداد بود و با آزادیخواهان و مجلس آن رفتارها را داشت و خود سرانجام در ایتالیا جان سپرد و احمد شاه میکوشید پادشاهی مطابق مشروطه باشد.
هر چند بحرانهایی اساسی توان او را گرفت: پیشروی روسها و عثمانیها و ناگهان ظهور رضا خان و او که نه میتوانست اعمال قدرت کند و نه کنار برود چون ایران قطعهقطعه میشد تصمیم گرفت همان پادشاه نمادین مشروطه بماند و راهی فرنگ شد.
به این سفرهای طولانی هم دو گونه نگریسته میشود: نگاهی که به منزلۀ فرار او از مشکلات و ترجیح لذتهای پاریس بر مشقتهای ایران است ولو پادشاه آن باشی و نگاهی که از خروج و سفر به مثابه احترام به تفاوت پادشاه مشروطه با شاهان مستبد یاد میکند.
موافق و مخالف اما بر این قول متفقاند که احمد شاه به سوگند خود در وفاداری به قانون اساسی مشروطه پایبند ماند و این بر هر بحث فرعی دیگر مقدم است.
چندان که رضا شاه و محمدرضا شاه نیز بیش از کارنامۀ خود در عرصههای عمرانی با میزان رعایت اصول قانون اساسی مشروطه داوری شدند و تاوان پرداختند و بیشتر بر پایۀ این اصل که حکومت میکنند یا سلطنت.
کما این که خواست دکتر مصدق از شاه هم جز این نبود که سلطنت کند نه حکومت و گویا همین دکتر مصدق در نامهای موارد مطروحه در کتاب حسین مکی را دربارۀ احمد شاه تأیید میکند.
هر چند که سرنوشت احمد شاه که اصل سلطنت را از دست داد و ناگزیر از زندگی در تبعید شد در نگاه رضا شاه و محمد رضا شاه به ایده سلطنت نه حکومت» تأثیر منفی گذاشت ولی اتفاقا روی آوری به سلطنت مطلقه هم آنان را از خلع و تبعید و مرگ در تبعید نرهانید.
انگار سرنوشت این بود که هر چهار پادشاه آخر ایران در تبعید و در غربت چشم از جهان ببندند. چه محمد علی شاه قاجار در پی سلطنت مطلقه (در ایتالیا) و چه پسرش احمد شاه قاجار و به دنبال سلطنت مشروطه (در فرانسه). چه رضا شاه پهلوی با 16 سال سلطنت مطلقه (در ژوهانسبورگ) و چه محمد رضا شاه پهلوی (با 12 سال مشروطه و 25 سال مطلقه) در مصر.
( زاده ۵ اسفند ۱۲۵۷ تهران -- درگذشته ۷ اسفند ۱۳۳۴ تهران ) شاعر، نویسنده، رومهنگار و فرهنگنویس بزرگ
دهخدا علوم ابتدايي و سطوح عالي را در ايران گذراند. سپس براي تكميل علوم جديد به اروپا سفر کرد و مدت پنج سال به تحقيق و تفحّص پرداخت. بازگشت دهخدا به ايران مصادف با نخستين طليعه افكار آزاديخواهانه و شروع مبارزات جنبش مشروطيت در ايران بود. دهخدا كه با استبداد و مظالم آن زمان شديداً مخالف بود، به صف مبارزان پيوست و به نگارش مقالات تند و طنزآميز پرداخت. او كه از همكاران رومه صوراسرافيل بود، پس از توقيف و تعطيلي آن رومه به اروپا تبعيد شد. دهخدا پس از استقرار مشروطيت به ايران بازگشت و در رومه هاي مختلف نويسندگي كرد. او در دوران جنگ جهاني اول و مهاجرت آزاديخواهان، در يكي از ايلات بختياري منزوي شد و در آنجا مقدمات تدوين لغتنامه بزرگ خود را پيريزي کرد، اين اثر مهم علمي و ادبي دهخدا، آنچنان گسترده، دقيق و غني است كه ميتوان آن را يكي از شاهكارهاي بزرگ زبان فارسي در قرن اخير دانست. كارهاي ادبي و انتقادي دهخدا از نظر سبك و سليقه كمنظير است و نوآوري او در طنزنويسي، مكتبي نوين در زبان و ادبيات فارسي به وجود آورده است. در زمينه شعر نيز، آثاري برجسته دارد كه با بياني ساده و دلنشين سروده شده است. دهخدا همچنين با گردآوري كتاب امثال و حكم كه مجموعهاي از بيست و چهار هزار ضربالمثل فارسي است، نخستين فرهنگنامه عرفي و عاميانه را در زبان فارسي تدوين كرد.
علیاکبر دهخدا، سرانجام در ۷۶ سالگي درگذشت و در گورستان ابن بابويه به خاک سپرده شد.
عصر ایران؛ مهرداد خدیر- امروز سوم اسفند 1398، نود و نهمین سالروز کودتای سوم اسفند 1299 است که به صدارت و سپس سلطنت رضاشاه انجامید. 99 سال پس از آن واقعه این پرسش اما همچنان مطرح است که عامل اصلی کودتا سید ضیاءالدین طباطبایی بود یا رضاخان ؟ یا یکی مجری ی بود و دیگری نظامی؟
شِقّ دیگر این است که کودتا را سیدضیا سامان داد اما پس از سه ماه رضاخان با زیرکی از دست او گرفت و خود بر اوضاع مسلط شد و سیدضیا را کنار زد و دولت انگلستان را نیز در برابر عمل انجام شده قرار داد.
سؤال دیگر این که کودتاگران با سفارت انگلستان در تهران ارتباط داشتند یا با وزارت خارجه بریتانیا؟ چون این روایت هم وجود دارد که در ابتدا وزارت خارجه بریتانیا در جریان نبوده و بعدتر کار را در دست میگیرند.
سید ضیا تنها 100 روز صدارت کرد و رفت و 23 سال باید میگذشت تا اسرار کودتا را بیان کند. در سال 1322 و در آغاز سلطنت محمد رضاشاه جوان و در حالی که کشور در ضعف کامل پس از اشغال و تحقیر توسط قدرتهای خارجی به سر میبرد مجلس 14 تشکیل شد. دکتر محمد مصدق نمایندۀ اول تهران شد و سید ضیاءالدین طباطبایی به عنوان نمایندۀ یزد به مجلس چهاردهم راه یافت. مصدق اما به اعتبارنامۀ او اعتراض کرد و تلویحا هشدار داد که سیدضیا در صدد انجام کودتایی دیگر است و همین هم یعنی مصدق، سید ضیا را مجری اصلی میدانسته است.
هر چند در حافظۀ تاریخی ایرانیان دکتر محمد مصدق بیشتر به عنوان نخست وزیر و رهبر جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران ثبت شده اما پیشتر در مقام وکیل ملت خوش درخشیده بود و اتفاقا صبغۀ غالب او قانونگذاری و نمایندگی مجلس بود.
یکی ازمشهورترین موضعگیریهای او نیز همین مخالفت با اعتبارنامۀ سیدضیاء در آغاز مجلس چهاردهم و در دو نطق 16 و 17 اسفند 1322 خورشیدی است و بدین ترتیب بعد از 23 سال سیدضیا را وادار به افشای اسراری کرد که تا آن زمان مکتوم مانده بود و مهمتر این که نقش اول با او بوده است.
سید ضیا در پاسخ به مصدق به صراحت اذعان میکند عامل اصلی کودتای سوم حوت (اسفند) 1299 بوده است. قزاقها با فرماندهی رضاخان میرپنج از قزوین به تهران آمدند و احمد شاه - پادشاه دموکرات قاجار - تحت فشار آنان، سیدضیاء – مدیر رومه رعد امروز – را به عنوان رییس الوزرا – منصوب کرد.
سیدضیا سه ماه بعد از کودتا از کشور میرود و خواسته یا ناخواسته راه را برای رییسالوزرایی (نخست وزیری) و سپس پادشاهی رضاشاه هموار میکند و خود طی 20 سال بعد ثروت کلانی به هم میزند. نقش او در فلسطین و تجارتی که در آن سامان انجام میداد نیز بحثانگیز است.
با سقوط رضاشاه که در پی اشغال ایران در شهریور 1320 رخ داد، فضای ی ایران هم باز شد و دکتر مصدق که مدتی در حبس بود آزاد میشود و در مجلس چهاردهم به عنوان وکیل اول مردم تهران انتخاب میشود و به مجلس راه مییابد.
در این میان سر و کلۀ سیدضیاءالدین طباطبایی نیز دوباره پیدا میشود و با عنوان وکیل یزد در مجلس چهاردهم حاضر می شود و بدین ترتیب پس از سالها مصدق و سید ضیا دوباره به هم میرسند.
مصدق عمیقاً نگران بود پس از 23 سال نقشۀ تازهای در کار باشد و چون شاه جوان و بی تجربه را نه در داخل و نه در خارج به بازی نمیگرفتند، سیدضیا امور را در دست بگیرد و بهار آزادی به خزان بدل شود.
مصدق با این بیم و با تیزهوشی با اعتبارنامۀ سیدضیا مخالفت می کند ودر دو نطق تاریخی 16و 17 اسفند 1322 بر 5 موضوع انگشت میگذارد:
اول این که سیدضیای عامل کودتا نمیتواند جایی در مجلس ملی داشته باشد.» دوم این که او که در آغاز صدارت خود آزادیخواهان را به حبس انداخته، نمیتواند مدافع آزادی و حقوق ملت باشد.» سوم این که اقدام او به دیکتاتوری انجامیده» و چهارم در این 23 سال ثروت هنگفتی به هم زده است» و پنجم هم :در این مدت کجا بوده که دوباره سر وکله او پیدا شده است؟!»
سیدضیا در پاسخ موارد اول و سوم گفت: کودتا را به قصد نجات مملکت انجام داده بود و اتفاقات بعدی هم به او مربوط نیست و دیکتاتوری سال های 1310 تا 1320 را نباید ناشی از اقدام او بدانند و مقایسه مشهوری هم انجام داد. ادعایی که با اعتراض دکتر مصدق رو به رو شد و از اساس این قیاس را مردود دانست. درباره حبس رجال نیز ادعا کرد حبس نکرده بود بلکه تنها تحت نظر نگاه داشته بود تا اوضاع آرام شود!
درباره اتهام چهارم هم مدعی تجارت شد و ارقامی ارایه داد و در نهایت گفت: من بیرون بودم ولی آنها که در داخل و در مجلس بودند نیز نتوانستند کاری انجام دهند.
با این همه و به رغم نفوذ کلام و استدلالات دکتر مصدق، سیدضیاء با دو ترفند رای اعتماد گرفت:
اول این که مخالفت دکتر رادمنش و فداکار از فراکسیون حزب توده را به منزله مخالفت توده ای ها با خودش دانست. هرچند که مصدق از آن دو خواست مخالفت خود را پس بگیرند و تهدید کرد وگرنه یک کلمه صحبت نخواهد کرد و کوشید این ترفند را خنثی کند.
ترفند دوم این بود که اگر به خاطر نقش اول در کودتای سوم اسفند 1299 زیر سؤال برود در واقع محمد رضاشاه پهلوی نیز مورد سوال باید باشد و چون شاه وقت (محمدرضا) به اعتبار سلطنت پدرش به این مقام رسیده اساس سلطنت سُست می شود و در آن شرایط کشور به سوی هرج و مرج می رود.
این نکته دومی البته کارگر افتاد و با حیله توانست با 57 رای در مقابل 28 رای از سد اعتبارنامه بگذرد. هرچند مصدق، حسب ظاهر در این مرحله موفق نشد اما اولا سیدضیاء را واداشت زبان به انتقاد از دیکتاتوری رضاشاه باز کند و در واقع محمدرضای جوان را نیز در موضع ضعف قرار داد و از این ضعف در مقابله های بعدی با او استفاده کرد.
ثانیا ثابت کرد که سیدضیاء هم چنان حیله می چیند و قابل اعتماد نیست و حساسیت محافل ی و مطبوعات نسبت به او را تحریک کرد تا وی را زیر نظر داشته باشند.
ثالثا از یکی از رازآلودترین مقاطع تاریخ معاصر در نطق های خود و سیدضیاء که در برخی مواقع شکل مناظره به خود گرفته ابهام زدایی کرد. برخی از تاریخ پژوهان با استناد به نطق های سیدضیاء و مصدق در این دو روز به این نتیجه می رسند که کودتای سوم اسفند 1299 ابتدا با مدیریت یا حمایت سفارت بریتانیا در تهران و با اجرای سیدضیا بوده ولی بعدتر وزارت خارجه انگلستان در جریان قرار می گیرد و پول هنگفتی به سیدضیاء می دهند و او هم ازایران می رود. با این توضیح گزاره کودتا توسط رضا خان و با هماهنگی وزارت خارجه بریتانیا رنگ می بازد.
دکتر مصدق، در نطق خود ابتدا از شماری از ماموران انگلیسی در دوران والی گری فارس به نیکی یاد می کند تا متهم به ضدیت بی منطق با آنان نشود و خدمات آنها و تعامل خود را نیز توضیح می دهد. اهمیت نطق او پس از 70 سال به این است که از اصل مردم سالاری و حقوق ملت دفاع می کند.
او در بخشی از نطق خود خاطرات خود از شب کودتا را چنین نقل می کند:
شب سیم حوت [سوم اسفند] 1299 سیم تلگراف شیراز و تهران قطع شد و قریب 3 روز کرسی یکی از ایالات مهم از مرکز بی خبر بود و هر کسی این پیش آمد را به نوعی تعبیر می کرد تا این که پرده از روی کار برداشته شد تلگراف سلطان احمدشاه به این شرح رسید: "از تهران به شیراز- شب ششم حوت - حکام ایالات و ولایات در نتیجه غفلت کاری ولاقیدی زمامداران دوره های گذشته که بی تکلیفی عمومی و تزل و آسایش را در مملکت فراهم نموده ما و تمام اهالی را ارفقدان یک دولت متاثر ساخته بود مصمم شدیم که با تعیین شخص لایق خدمتگزاری که موجبات سعادت مملکت را فراهم نماید به بحران های متوالیه خاتمه دهیم بنابراین به اقتضای استعداد و لیاقتی که در جناب آقای سیدضیاءالدین سراغ داشتیم اعتماد خاطر خود را متوجه به معزی الیه دیده ایشان را به مقام ریاست وزرا انتخاب واختیار تامه برای انجام وظایف خدمت ریاست وزرا به معزی الیه مرحمت فرمودیم .شهر جمادی الاخر 1339"
چون روز گذشته رومه رعد امروز در شماره 106 دستخط شاه را منتشر نمود و آن را دلیل برائت مرتکب کودتا دانسته است تذکر می دهم که کودتا شب سوم حوت واقع و دستخط شاه شب 6 حوت به ولایت مخابره شده است و این دستخط در اثر کودتاست والا سابقه نداشت که یک مدیر رومه که نه طی مراحل اداری نموده و نه مقبولیت عامه داشته است یک مرتبه رییس الوزرا بشود دیگر این که در این دستط اختیارات تامه برای انجام وظایف خدمت ریاست وزرا داده و به آقا ماموریت نداده بود که مردم را حبس کند و نیک و بد را با هم بسوزاند چون من مردد بودم که شخص طرف اعتماد مدیر رومه رعد است با دیگران تصمیم گرفتم که در صورت اول تسلیم نشوم و خود را برای هرگونه پیش آمدی حاضر نمایم و پس از این که به وسیله رییس تلگراف خانه تحقیق و معلوم شد که مدیر رومه رعد است تصمیم غیرقابل تردید خود را اجرا نموده و تلگراف زیر را به شاه مخابره نمودم:
" 6 حوت 1299 از شیراز- بعد از عنوان - دستخط جهان مطاع تلگراف به واسطه تلگرافخانه مرکزی زیارت شد و در مقام دولت خواهی آنچه می داند به عرض خاک پای مبارک می رساند که این تلگراف اگر در فارس انتشار یابد اسباب انقلاب و اغتشاش خواهد شد و اصلاح آن خیلی مشکل خواهد بود .چاکر نخواست در دولت خواهی موجب این انقلاب شود و تاکنون آن را مکتوم داشته. هرگاه تلگراف مزبور بر حسب امر ملوکانه انتشارش لازم است امر جهان مطاع مبارک صادر شود که تلگرافخانه انتشار دهد".
بلافاصله پس از مخابره این تلگراف بیانیه رییس دولت و رییس کل قوا رسید و مردم بیشتر به عدم صداقت گفته های آنها پی برده و عموم اهل شهر بر علیه حکومت جدید قیام نمودند به طوری که فتح الدوله اهل طهران که در شیراز بود و تلگراف تبریکی به رییس دولت مخابره نموده بود در خطر جانی واقع شده و قونسول انگلیس او را با خود نزد اینجانب آورد و تقاضای تامین نمود و آقای سیدضیاءالدین هم چون از اوضاع شیراز مستحضر شد شب ده حوت این تلگراف را به من مخابره نمود:
"بعداز عنوان، آگاهی یافته ام که تلگراف تصدی مرا به شغل ریاست وزرا انتشار نداده گفته اید که حدوث اشکالات احتراز نموده اید. رسیدن این خبر به اینجانب معلوم داشت که حضرتعالی از وضعیات تهران بی اطلاع و افق تهران را همان طور تصور کرده اید که قبلا دیده و عینا مشاهده کرده اید، نه چنین نیست.
دوری مسافت و بی اطلاعی از جریان حضرتعالی را از اطلاعات مفیده محروم داشته است. این حکومت جدیدالتشکیل که با اسلحه و آتش یک سرکرده و نماینده اقتدار قشونی است به کسانی که در معبر او ایجاد اشکالات نمایند جز مشت چیزی نشان نمی دهد و در لحظه واحد جان و مال و عائله انکارکنندگان به عنوان رهینه صداقت آنها در معرض تهدید گذارده و این زبری و خشونت نه برای مصالح شخصی است بلکه برای مصالح وطن است که هر اقدامی را مجوز و مشروع می سازد. بنابراین تصور این که قرائت دستخط اعلیحضرت اقدس همایون شاهنشاهی ارواحنا فداه محتمل است حدوث اشکالی را تولید کند بالمره فکری نارسا بوده است. با کمال اقتدار و با نهایت نیرومندی لازم است وظیفه خود را ایفا نمایید. تشکیل این دولت وطنی و اصلاح کننده را هیچ کس جز خیانت کار نمی تواند تردید کند آن هم فورا تنبیه می شود.
من در اینجا تمام رجال پوسیده و دروغین را توقیف کردم. ندای اصلاحات داده و با تهور و جسارت قشونی که در تحت امر دارم هر مانع و مشکلی را به هیچ می شمارم حضرت عالی نیز اگر می خواهید نماینده چنین دولتی باشید با جسارت قدم برداشته اصلاحات را در خطه ماموریت خودتان شروع کنید و از تقویت بی نهایت این جانب استفاده نمایید و باور کنید که اشخاص دانشمند و بی غرض را مجالی شایسته به دست آمده است و بی پرده همان طور که عادت من است به حضرت عالی سابقه می دهم که نسبت به شخص شما خوش بین و خیلی مایلم که چون حضرتعالی شخص شایسته در اصلاحات فارس استفاده کنم.
به طور متقابل لازم است از صداقت و صمیمیت حضرتعالی آگاه گردم بنابراین منتظرم که خودتان برای خودتان تعیین تکلیف نمایید ولی در عین حال هم خود را از ذکر این نکته که باز یک شمه از صمیمیت و صداقت من است ناچار می بینم و آن این است که انتخاب طریقی جز صداقت و راست گفتاری برای اشخاصی که مرجع این سوالات من میشوند مصلحت نیست و موجب زیان خود میشود امیدوارم به نام وطن و به نام اصلاحات حضرتعالی از آن فاصله بعید آغوش گشوده مرا برادروار در بغل گرفته کمک و مظاهرت خودتان بااحترام منافع ملی به من اهدا نمایید."
البته همانگونه که گفته شد سید ضیا با تاکید بر این که کودتا کار او بوده و تنها مسؤول اعمال دولت 100 روزۀ خود است و اتفاقات بعد را نباید به حساب او بگذارند و اگر مشروعیت کودتا زیر سوال برود مشروعیت شاه جوان و جدید به تبع پدر، هم محل مناقشه خواهد بود توانست موافقت نمایندگان با اعتبار نامهاش را دریافت کند.
پدیدآورندگان : نویسنده: افشین پرتو
موضوع : شیلات - دریای خزر، منطقه - تاریخ , شیلات - ایران - گیلان - تاریخ
ناشر : فرهنگ ایلیا
محل نشر : رشت
قطع : رقعی
نوع کتاب : تالیف
زبان اصلی : فارسی
قیمت : 30000
نوع جلد : شومیز
قطع : رقعی
تیراژ : 2100
تعداد صفحات : 114
تاریخ نشر : 1391/12/7
رده دیویی : 0330837270955
شابک : 978-964-190-276-8
حق صید ماهی بعد از ۱۵۰ سال به ایران بازگشت
فرزانه ابراهیمزاده
تاریخ ایرانی: رأی قاطع مجلس سنای ایران در آخرین ساعت کاری ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ مفهوم ملی شدن را در تاریخ با نفت آنچنان گره زد که در ۶۵ سال گذشته این روز به عنوان یکی از مهمترین روزها در تقویم کشور ثبت شده است. در حالی که کمتر از دو سال بعد از آن مجلس با پیشنهاد دولت ملی دکتر مصدق یکی دیگر از منابع مهم یعنی شیلات ایران را نیز ملی اعلام کرد. نفت و شیلات هر دو در یک زمان بنا به امتیامهها به خارجیها داده شد و همزمان با هم و به همت دولت دکتر مصدق ملی شدند.
قانونی که هر چند ارزش آن کمتر از ملی شدن صنعت نفت نبود اما برای همیشه در حاشیه آن باقی ماند و کمتر کسی خبر دارد که بهره ایران از صید ماهی از دریای خزر در ۱۲ بهمن ۱۳۳۱ به دخالت همسایه شمالی در بخش مهمی از این دریا پایان داد و مفهوم ملی شدن را تکمیل کرد و شرکت شیلات ایران را بنیان گذاشت. شرکتی که بیتردید در دویست سال تاریخ ایران بعد از صنعت نفت نمونه بسیار خوبی برای اعمال ت موازنه منفی و مثبت در قبال قدرتهای جهانی است.
شیلات شمال و حق صید ایران از دریای مازندران در طول تاریخ سرنوشت عجیبی را پشت سر گذاشته است. بزرگترین دریاچه جهان که روزگاری با اسم دریای کاسپین - قزوین - مرز میان ایران و همسایگان شمالی بود، زیستگاه یکی از منحصربهفردترین ماهیهای جهان، تاس ماهی خاویاری است که مرغوبترین خاویار جهان را در شکم خود میپروراند. ماهیان خاویاری در نیمه جنوبی این دریاچه زیست میکنند و بیش از ۱۵۰ سال صیادان ایرانی از صید آن محروم بودند.
آببند ماهیها
شیلات یک لغت گیلکی با ریشه لغت شیل است. شیل به معنای آببندی است که در پهنای رودخانه برای جمع کردن آب و ماهیگیری در آن آب گردآمده میسازند. شیل همچنین گذرگاه ماهی هم معنی میدهد. به یک کلام: شیل آببندی است که کوتاه ساخته شده از پایههای چوبی و بوتههای گیاه که بلندیاش چند سانتیمتر بالاتر از سطح گذرگاه آب است و از روزنههای آب میگذرد و ماهیها را به سمت آن میکشاند.» این واژه بعد از اعلام رسمی ملی شدن حق ماهیگیری در دریای شمال به شرکتی اطلاق شد که بر صید و توزیع ماهی در دریای خزر نظارت داشت.
صید ماهی برای مردمانی که در حاشیه دریا زندگی میکردند اهمیت زیادی داشت. اما آنچه ماهیهای دریای خزر بخصوص بخش جنوبی آن را ارزشمند میکرد شاید زندگی یکی از نایابترین گونههای ماهیهای خاویاری در این منطقه بود که هر گرم آن ارزشی برابر با طلا داشت. بازرگانان روسی در دوران صفویه با توجه به ارزشی که ماهیهای بخش جنوبی دریای خزر داشت با پرداخت مالیاتی کم برای نخستین بار حق صید در این بخش را به دست آوردند. میخائیل رومانف، بنیانگذار سلسله تزارهای روسی با استفاده از آشفتگی حاصل از مرگ شاه عباس سعی کرد بیشترین سود را از بازرگانی در دریای خزر به دست بیاورد اما مرگ امان او را نیز گرفت و آلکسی جانشینش به جای همسایگی مسالمتآمیز سعی کرد از تهییج قزاقهای ناآرام دره رود دن از کرانههای جنوبی دریای خزر بهره ببرد که تا لنگرود پیش بروند و وضعیت این منطقه تا به تخت نشستن پتر اول که در تاریخ به پتر کبیر مشهور است ادامه یافت. پتر که در آرزوی دست یافتن به آبهای گرم از طریق ایران بود به جای نزاع سعی کرد از طریق دیپلماتیک وارد شود و با دولت ایران روابط تجاری گستردهای را آغاز کرد؛ روابطی که تا دوران آغاز جنگهای ایران و روس با افتوخیزهای زیادی همراه بود.
از حق کشتیرانی تا پیمان عبدل
جنگهای ایران و روس علاوه بر خرابیها و آسیبهایی که به منطقه مرزی ایران زد، زمینهساز یکی از ننگینترین قراردادهای تاریخ ایران، عهدنامه ترکمانچای بود که به استناد یکی از مفاد آن حق کشتیرانی بر دریای خزر که سپاه ایران به سرداری شاهزاده عباس میرزا از آن دفاع کردند را به روسها میداد. این بند از قرارداد ضربه بدی به بازار گیلان و بخصوص شهر رشت زد و آن را با افتی شدید روبهرو کرد. با آغاز سلطنت محمدشاه و به قدرت رسیدن میرزا ابوالقاسم قائممقام فراهانی او تلاش کرد بتواند بخشی از حق صید در دریای خزر را به صیادان گیلانی بدهد. اما با کشته شدن قائممقام، روسها با آگاهی از ضعف حکومت مرکزی ایران به دنبال تصاحب بیشتر در دریا شدند. حاج میرزا آقاسی در ابتدای به قدرت رسیدن تلاش کرد با دادن دستوری به حاکمان گیلان و مازندران جلوی صید بیحد روسها را بگیرد، اما با کسری بودجه و فقر عمومی ایرانیان از یک طرف و فشار سفارت روسیه در تهران این مقاومت شکست شد و حق صید و بهرهبرداری از دریای خزر در قبال دریافت اجاره بهایی ناچیز معادل ۶۵۰۰ تومان در سال، به یکی از اتباع روسیه تزاری به نام عبدل واگذار شد. به همین جهت پیمان مربوط به اعطای این امتیاز، پیمان عبدل خوانده شد.
موازنه عدمی امیری و موافقت سپهسالاری
پیمان عبدل تا سال ۱۲۶۴ هجری قمری که ناصرالدین شاه قاجار به سلطنت رسید و امور کشور را به دست امیرکبیر سپرد ادامه داشت. امیرکبیر که ت موازنه عدمی را در رأس برنامه اداری کشور قرار داده بود با لغو اجاره عبدل در ربیعالاول ۱۲۶۵ آن را برای چهار سال به میرزا ابراهیمخان دریابیگی واگذار کرد. لغو اجاره عبدل با واکنش شدید وزیر مختار روسیه مواجه شد. بر اساس اجارهنامه ابراهیمخان حق بهرهبرداری از آبزیان دریای خزر و رودخانههای بین آستارا و اترک را برای مدت چهار سال به دست میگرفت. اما از آنجایی که دریابیگی با کارشکنی روسها مواجه شد از پرداخت قسطها وا ماند و امیرکبیر با لغو قرارداد او این حق را به میرزا اسماعیل و محمد ولی بیک در ازای ۲۵ هزار تومان واگذار کرد.
اما مرگ امیرکبیر یک بار دیگر وضعیت حق صید در دریای خزر را دچار بحران کرد و نزاع سختی میان روسها و ایرانیها بر سر تصاحب آن درگرفت. این جنگ تا روی کار آمدن میرزا حسین سپهسالار ادامه داشت. سپهسالار که زمانی کارپرداز ایران در تفلیس بود برای به دست آوردن امتیاز بهرهبرداری از شیلات خزر اقدام کرد. او در ذیالقعده ۱۲۷۲ در نامهای به میرزا آقاخان نوری، صدراعظم نوشت: در باب اجاره شیلات هم که به تفصیل نوشته بودید، امر شیلات از طرف دیوان اعلی ضبطی است، اجارهای نیست که به تبعه دولت علیه اجاره داده شود. عالیجاه میرزا اسماعیل هم از جانب دیوان ضابط شیلات است.»
او بعد از رسیدن به مقام وزارت خارجه تلاش کرد اجاره ماهیگیری در دریای خزر را به نام خود کند. ناصرالدین شاه هم در سال ۱۲۸۶ در نامهای به او درباره ماهیگیری در دریای خزر نوشت: فقره نوشته بودید که قنسول روسیه خواهش دارد شیلات به تاجر حاجی طرخان اجاره داده شود. حالا موقع این گفتوگوها نیست. البته در کمال خوبی از قنسول عذر بخواهید.»
به دنبال چنین درخواستی حق بهرهبرداری از دریای خزر به مدت ده سال به سپهسالار سپرده شد. سپهسالار برای چند سال خود به شخصه بر اداره شیلات نظارت کرد. اما بعد از آن با پیشنهادی که از یک تاجر روس به اسم پل شامیرویچ ملک بیگلروف گرفت شیلات خزر را از رود آستارا تا رود اترک به مدت پنج سال در ازای ۵۰ هزار تومان در سال اجاره داد. با برکناری سپهسالار اما وضعیت اجاره شیلات شمال بار دیگر دچار تنشی تازه شد. ناصرالدین شاه آن را از میرزا حسینخان گرفت و به کامران میرزا پسرش واگذار کرد.
تاجری از آستاراخان
با مرگ سپهسالار و پایان یافتن اجارهنامه بیگلروف، کامران میرزا تصمیم گرفت تا از میان کسانی که درخواست اجاره شیلات دارند یکی را انتخاب کند و قرعه به اسم استپان مارتینوویچ لیانازوف افتاد که از تاجران ارمنی آستاراخان بود.
لیانازوف چند سالی در مورد صنعت شیلات شمال ایران تحقیق کرده بود و به مدت شش سال به مبلغ ۵۶ هزار تومان اجاره کرد. براساس شرط دوم این اجارهنامه لیانازوف متعهد میشد که وجه اجاره را از بابت شیلات و عمل صید ماهی که در شرط اول مذکور است مبلغ ۶۵ هزار تومان پول قرانی رایج ایران در هر یک سال در دو قسط مساوی که عبارت از پانزدهم ماه ژوئن و پانزدهم ماه اوت سنوات آتیه بوده باشد به وکلای دولت علیه ایران در دارالخلافه تهران کارسازی کند. براساس این قرارداد لیانازوف اگر وجه اجاره را در مهلت داده شده پرداخت نکند باید تنزیل پس افتاده را از قرار تومانی یکصد دینار برابر ماهی ۱۱۲ در هر سال کارسازی نماید.
این قرارداد به امضای میرزا سعیدخان وزیر امور خارجه و کامران میرزا رسید. این قرارداد با افتوخیزهای زیادی همراه بود. او در ابتدای گرفتن این امتیاز سر ناسازگاری گذاشت و از پرداخت پول خودداری کرد. این عدم پرداخت باعث شد تا امتیاز از او باز پس گرفته شود و اسباب صیادی او توقیف شود و او مجبور به پرداخت اجاره بها شود. دولت ایران در ذیالقعده ۱۳۰۱ پیمان تازهای با او امضا کرد که دو مورد دیگر به آن افزوده شد که به استناد آن اگر اجارهدار بیش از یک ماه از پرداخت اجاره خودداری میکرد ۱۲ درصد بهره بابت دیرکرد اجاره به دولت بپردازد و اگر دولت خواست که صید ماهی فلسدار را خود به دست گیرد ۱۲ هزار تومان از اجاره سالیانه بکاهد.
هنوز زمان اجاره لیانازوف پایان نیافته بود که شش سال دیگر آن را تمدید کردند و او پذیرفت سالیانه ۶ هزار تومان به بهای اجاره بپردازد. این قرارداد چندین بار تمدید شد تا مرگ لیانازوف در سال ۱۹۰۳ که هنوز سه سالی از قرارداد باقی مانده بود. در این سال امینالسلطان و پسر و وارث لیانازوف گئورکی قرارداد تازهای بست ۵ ساله که به اضافه هر سال هزار و نیم امپریال روسی باید پرداخت میشد.
لیانازوف پسر پهنه اجاره خود را به دو بخش استرآباد و آستاراخان تقسیم کرد و صید در بخش ماهیهای خاویاری را در دست خود گرفت و به ماهیگیران بومی اعلام کرد که تنها اجازه دارند ماهی حلال و فلسدار را صید کنند و اگر در تور آنها ماهیهای بدون فلس را بگیرند باید به کمپانی تحویل دهند. این قرارداد تقریباً همزمان با قرارداد دارسی که امتیاز استخراج و بهرهبرداری از نفت ایران را به شرکت انگلیسی رویترز میداد امضا شد و حق صید خاویار که مانند نفت یکی از سرمایههای ملی ایران بود را به لیانازوفها میداد. بر اساس قانون کمپانی لیانازوف هیچ صیاد ایرانی حق صید ماهیهایی چون اسبله، اردک ماهی، ماش ماهی، شگ ماهی، مارماهی و سوف را نداشت. البته جدال اصلی بر سر ماهی سوف بود که گروهی آن را فلسدار و حلال و گروهی آن را بدون فلس و حرام میدانستند. لیانازوف که شناخت کاملی از جامعه ایران داشت دست به دامان یکی از علما شد و او نیز بر اساس شریعت اعلام کرد از آنجا که صید ماهیان بدون فلس در اسلام حرام است ماهی سوف حاج طرخان که از مهمترین گونههای اردک ماهی است به خاطر داشتن فلسهای فوقالعاده ریز هرچند حرام نیست اما صید آن مکروه است.
به دنبال چنین حکمی بود که سردار منصور حاکم انزلی امتیاز صید ماهی حلال را به مبلغ ۲۲ هزار تومان از لیانازوف اجاره کرد و ۸۰ هزار تومان به صیادان انزلی اجاره داد با این شرط که اگر سوف صید کردند به کمپانی تحویل دهند و بهایش را از آنها بگیرند. کمپانی لیانازوف همچنین در اعلامیهای خط سیر ویژهای برای صیادان ایرانی تعیین کرد و علاوه بر ممنوع کردن صید این ماهیها در ماههایی از سال صید ماهی سفید را نیز با محدودیتهایی همراه کرد.
تا سال ۱۳۰۶ که تاریخ انعقاد قرارداد جدید شرکت مختلط ماهی ایران و شوروی برای بهرهبرداری از آبزیان دریای شمال است، برادران لیانازوف و مدتی هم شخصی به نام گریگور پطروویچ وانتسوف، به ضمانت تجارتخانه تومانیانس، از این امتیاز به عنوان مستأجر بهرهبرداری کرد. جنگ جهانی اول و درگیری روسیه همزمان با جنگ در انقلاب داخلی، شرکت لیانازوف را نیز با مشکلاتی روبهرو کرد به طوری که این کمپانی پیشنهاد تشکیل شرکت سهامی را به احمدشاه داد. با پیروزی انقلابیون در روسیه این اجارهنامه به تومانیانس واگذار شد. اما این پایان داستان لیانازوفها و شیلات نبود. در ۱۲ خرداد ۱۲۹۷ دولت ایران به دلیل عدم پرداخت تعهدات کمپانی قرارداد را لغو کرد و حکم توقیف اموال را گرفت. برادران لیانازوف در راه ایران بودند که یکی از برادران به نام استپان در ادسا خودکشی کرد. این کشمکشها در سالهای بعدی ادامه داشت تا در نهایت در ۲۹ ژوییه ۱۹۱۹ اعتبارنامهای با گریگور پطرویچ وانیتسوف امضا شد و حق بهرهبرداری از دریای خزر را به او اجاره داد. بر اساس این قرارداد شیلات به مدت بیست سال به وانیتسوف واگذار شد. اجاره بها در سال اول ۱۰۰ هزار تومان و در سالهای بعدی با اضافه شدن ۵۰ هزار تومان در سال پنجم به ۳۵۰ هزار تومان میرسید و در نهایت از سال ششم تا آخرین سال باید هر ساله ۵۰۰ هزار تومان به ایران پرداخت میکرد. اما سرنوشت وانیتسوف نیز با ورشکستی تومانیانس و آغاز روابط تازه ایران و شوروی به بنبست رسید و با تشکیل کمیسیون حکمیت در ۱۰ آبان ۱۳۰۱ دولت ایران موظف شد تا هشت سال دیگر شیلات را به لیانازوفها واگذار و ۵۰ درصد سود شرکت را دریافت کند.
این افت و خیزها تا چند سال بعد ادامه داشت تا در سال ۱۳۰۶ قرارداد جدید عقد شد و طبق آن بهرهبرداری از آبزیان آبهای ایران در دریای خزر، برای مدت ۲۵ سال به شرکت مختلط ماهی ایران و شوروی واگذار گردید. بر اساس این قرارداد حقالامتیاز سالیانه امتیازی که واگذار و از طرف کمپانی به دولت ایران پرداخت میشد عبارت از ۸۰ هزار تومان در سال از عایدات مطلق کمپانی و تقسیم منفعت خالص بالمناصفه صدی پنجاه بین شرکا بود. شرکت مختلط ماهی ایران و شوروی در ۲۵ سال فعالیت خود زیانهای زیادی به زنجیره حیاتی و اقتصادی آبزیان زد و باعث کاهش ذخایر ماهی شد. بهمن ۱۳۳۱ در سالی که دولت مصدق ت اقتصاد بدون نفت را پیش گرفته بود، این قرارداد به پایان رسید و دولت ایران با درخواست روسها برای تجدید قرارداد مخالفت کرد و به مردم شمال ایران این نوید را داد که شیلات شمال را ملی میکند. نخستوزیر در گفتوگو با سادچیکف، سفیر شوروی در ایران، او را از این تصمیم آگاه کرد و گفت: این اقدام نباید باعث دلخوری شوروی شود. ما دیگر قرار نداریم که منابع خود را در اختیار دیگران بگذاریم. فروش تولیدات مازاد بر مصرف داخلی نه تنها مانعی نخواهد داشت بلکه بر پایه بهای عادلانه جهانی و حفظ منافع ملی تشویق هم خواهد شد…»
در ۱۲ بهمن ۱۳۳۱ مجلس شورای ملی با تأسیس سازمانی به اسم شیلات ملی ایران موافقت کرد و این شرکت زیر نظر وزارت دارایی فعالیت خود را آغاز کرد. به دنبال آن تمام تابلوهای شرکت در شهرهایی چون بندرانزلی و رشت و لاهیجان به پایین آمد و مدارس تهران و سایر شهرها به شکرانه این اتفاق ملی تعطیل شد و صیادان ایرانی بعد از بیش از ۱۵۰ سال تورهای خود را به اسم ایران به آب انداختند و از نعمتی که طبیعت به آنها اعطا کرده بهره گرفتند تا شیلات ایران از صادرات ماهیهای خاویاری و گوشتی و تزیینی و گیاهان دریایی سالیانه درآمدی نزدیک به درآمد نفت داشته باشد.
منابع:
۱- تاریخ ایران در زمان قاجار، علیاصغر شمیم
۲- تاریخ شیلات در ایران، افشین پرتو، انتشارات فرهنگ ایلیا، ۱۳۹۱
۳- آرشیو رومه اطلاعات، سال ۱۳۳۱
سید محمدعلی کشاورز صدر ملقب به بهادرالملک (زادهٔ ۱۲۸۱ محلات - ۱۳۵۳).[۱] او از مدرسه عالی حقوق مدرک لیسانس حقوق را دریافت نموده و سپس در دادگستری مشغول به کار شد. وی پس از طی مراحل گوناگون قضایی و تصدی سمتهای دادستان و رئیس دادگستری در سال ۱۳۲۵ به سمت مدیر کل بازرسی وزارت دادگستری انتخاب گردید.
کشاورز صدر در دورههای ۱۵ و ۱۶ از خرمآباد به وکالت مجلس انتخاب میشود؛ و با تشکیل جبهه ملی به این سازمان میپیوندد.[۲] او جزء نمایندگانی بود که به رهبری مصدق در کمسیون نفت ماده واحده ملی شدن نفت را امضا کرد.[۳]
پس از تشکیل دولت ملی دکتر مصدق نخست به سمت استانداری گیلان (برای اجرای قانون ملی شدن شیلات) استانداران گیلان و سپس به استانداری اصفهان انتخاب شد و تا کودتای ۲۸ مرداد آنجا بود. پس از کودتا هم دستگیر و زندانی شد.[۲]
با تشکیل جبهه ملی دوم او که جزء هیئت مؤسس این سازمان بود به سمت سخنگوی جبهه ملی منصوب شد[۴] و سپس در کنگره ۱۳۴۱ از سوی اعضای شرکت کننده در کنگره به سمت عضویت در شورای مرکزی انتخاب شد و از سوی شورای مرکزی مجدداً به سمت سخنگویی جبهه ملی ایران برگزیده شد. او از سال ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲ سخنگوی جبهه ملی ایران بود.[۵]
کشاورز صدر در ۲۵ تیر ماه ۱۳۵۳ درگذشت.
درباره این سایت